مقاله: درسهای حضرت محمّد (ص) برای دنیای از هم گسیخته ما
نویسنده: صحاف کاشانی؛ استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
-«درسهای حضرت محمّد (ص) برای دنیای از هم گسیخته ما»-
به مناسبت 1500 مین زادروز پیامبر اسلام
نویسنده: محمد صحاف کاشانی [1]
مقدمه: تب دنیای مدرن
دنیای امروز ما تبدار است. این تب استعارهای نیست؛ نشانههایش را میتوان در اعداد و نمودارها، در گزارشهای اقتصادی و اجتماعی، با چشم دید. ما در آتش تفرقه، در نابرابری و تبعیض، در کینهها و جنگهای بیپایان، و در بحرانهای زیستمحیطی میسوزیم. اینها هر کدام زخمی جداگانه نیستند؛ بلکه همه با هم، صورتهای گوناگون یک بیماری واحدند: فروپاشی اجتماعی، فرسایش ارزشهای مشترک، و بحران اعتماد به رهبری.
اما پرسش این است: آیا میتوان درمانی برای این بیماری یافت؟ درمانی که نه در کریدورهای قدرت امروز، بلکه در گذشتهای دور و غبارآلود نهفته باشد؟ در زندگی مردی از قرن هفتم، تاجری از صحرای عربستان، که در غرب اغلب او را بدفهمیدهاند و به کاریکاتوری سادهانگارانه فروکاستهاند.
این مقاله حضرت محمد (ص) را نه بهعنوان قدیسی دور از دسترس، بلکه همچون معمار اجتماعیای معرفی میکند که با جامعهای آشفتهتر و بیرحمتر از جامعه ما روبهرو شد. او با بحرانهایی مشابه – اما در مقیاسی بیرحمانهتر – دست و پنجه نرم کرد. زندگی او را میتوان چون مطالعهای در «شفای اجتماعی» خواند. نسخهای که او ارائه داد، بر پایه چند اصل بنیادین شکل گرفت: رحمتی که مرز نمیشناخت، جامعهای بر مبنای همبستگی مدنی، بازتعریف قدرت نه بهعنوان سلطه بلکه بهعنوان خدمت، و انقلابی در پاسداشت کرامت انسانی.
بخش اول: عربستان قرن هفتم بهمثابه آینهای برای ما
برای درک بزرگی انقلابی که محمد بن عبدالله (ص) آغاز کرد، نخست باید به دنیای او پا گذاشت. نه جهانی پوشیده در گرد تاریخ، بلکه صحنهای زنده از تاریکترین غرایز بشر: جهانی گسیخته، خشن و در آستانه فروپاشی.
شبهجزیره عربستان در آن روزگار، سرزمینی بیمرکز بود؛ جایی که «دولت» معنایی نداشت. هر قبیله، جزیرهای جداگانه بود، گرفتار در چرخهای بیپایان از جنگ و خونخواهی. تنها قانون، قانون زور بود و تنها داور، شیخ قبیله. عدالت رنگی شخصی داشت و انتقام، همچون فضیلتی مقدس ستوده میشد.
ساختار اجتماعی، بازتابی از همان خشونت بود. در رأس هرم، ثروتمندان و رباخواران مکه با سودهای سنگین، فقرا را به بردگی اقتصادی میکشاندند. در پایینترین لایه، بردگان همچون کالا خرید و فروش میشدند؛ انسانهایی که غالباً اسیر جنگ یا قربانی آدمربایی بودند و زندگیشان در دستان اربابان بیرحم گرفتار بود. زنان نیز در این معادله تقریباً ناپدید بودند: محروم از ارث، بیحق در انتخاب همسر، و گاه حتی همچون اموالی که پس از مرگ مرد به وارث منتقل میشدند. شنیعترین نمود این بربریت، رسم زندهبهگور کردن دختران بود؛ آیینی هولناک که از فقر یا ترسِ ننگ ریشه میگرفت.
در دل این جهان، نیرویی که همه چیز را به حرکت درمیآورد «عصبیت» بود: وفاداری کور به خون و قبیله. عصبیت، تنها پناه در دنیای بیدولت بود؛ اما بهای آن، قربانی کردن اخلاق در پای منافع گروه بود. عدالت برای «خودیها» معنا داشت و انتقام برای «دیگران».
اگرچه این مفهوم باستانی در نگاه نخست دور از ما مینماید، ساختارش به شکل عجیبی آشناست. عصبیت یک نظام هویتساز بود که حقیقت را قربانی تعلق میکرد. منطق آن ساده و بیرحم بود: سود یک طرف، زیان طرف دیگر است. جامعهای چنین، در چرخهای خودویرانگر قفل میشود.
دنیای محمد (ص) از ما دور نیست؛ نسخهای خشنتر و ابتداییتر از همان شکافهایی است که امروز نیز تجربه میکنیم. و همین قرابت است که راهحلهای او را برای ما، بیدرنگ معنادار میسازد.
بخش دوم: نسخه شفابخش برای یک جامعه متلاشی
محمد(ص) در دل جهانی شکسته و از همگسیخته ظهور کرد؛ مردی که مأموریتش تنها عرضه یک آیین تازه نبود، بلکه بازآفرینی بنیادین جامعه انسانی بود. برای فهم نسخه او، باید نخست به «کیمیای رحمت» بازگردیم؛ عنصر محوریای که او به قلب دنیای خشن و خونین خود وارد کرد.
الف. کیمیای رحمت
برای فهمیدن جوهره رحمت در زندگی حضرت محمد(ص)، باید به یکی از تاریکترین لحظات عمر او برگشت. وقتی همسر وفادارش خدیجه و عموی حامیاش ابوطالب از دنیا رفتند، پشتوانهاش فرو ریخت و در برابر دشمنان مکه تنها و بیپناه ماند. در جستوجوی پناهگاهی تازه، به طائف رفت؛ شهری ثروتمند و پرهیبت در دامنه کوه. اما آنچه یافت، نه همدلی، بلکه تحقیر و خشونت بود. بزرگان طائف او را به سخره گرفتند و عوام را برانگیختند تا سنگسارش کنند. چنان بارانی از سنگ بر او فرود آمد که کفشهایش از خون سرخ شد.
زخمی و خسته، به باغی در حاشیه شهر پناه برد. در چنین لحظهای، طبیعی بود که انسانی آزرده، آسمان را برای انتقام فرابخواند. اما سخنی که محمد(ص) بر زبان آورد، پردهای مستقیم از درون اوست. به جای نفرین، به نجوا با خدا پرداخت و با اعتراف به ناتوانی خویش، دعایش را چنین به پایان رساند:
«إِنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلَا أُبَالِی»
«اگر تو بر من خشمگین نباشی، هیچ چیز دیگر برایم اهمیت ندارد.» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص ۴۲۰)
این کلام، نشانه استقامتی بود فراتر از توان بشر عادی. او رنج شخصی را در پرتو مأموریتی بزرگتر محو میدید. اما رحمت برای او تنها یک واکنش معنوی نبود؛ بخشی از راهبردی بود که آینده جامعهای تازه را رقم میزد.
سالها بعد، هنگامیکه مسلمانان فاتحانه وارد مکه شدند، همان دشمنان دیرینه ـ همان اشراف قریش که بارها برای نابودی او توطئه کرده و جنگها به راه انداخته بودند ـ اکنون بیدفاع در اختیارش بودند. بسیاری از یارانش میپنداشتند که لحظه انتقام فرا رسیده است؛ در منطق آن روزگار، این طبیعیترین واکنش بود. اما محمد(ص) بار دیگر راهی دیگر برگزید: بخشش.
و نه فقط بخشش؛ ابتکاری شگفتانگیز. او خانه ابوسفیان، سرسختترین دشمن و رهبر مشرکان مکه را پناهگاه اعلام کرد و گفت: «هر کس به این خانه پناه ببرد، در امان است.» در یک لحظه، دشمنترین خانه، به نماد امنیت بدل شد.
رحمت برای او فضیلتی فردی نبود؛ سلاحی بود برای شکستن چرخه کینه. چرخهای که در منطق قبیلهای، با هر زخم تازه عطش بیشتری برای خون میآورد. محمد(ص) با امتناع از خشونت متقابل، الگویی نو وارد تاریخ کرد: قدرتی که نه از راه انتقام، بلکه از مسیر بزرگواری به دست میآید. او نشان داد که رحمت میتواند به ابزاری بدل شود که دشمن را نه با زخم، بلکه با فروریختن کینه در دلش خلع سلاح میکند.
این انتخاب، آشکارا در تضاد بود با منطق تشدیدشونده خشونت که بارها تاریخ را به آتش کشیده است ـ و همچنان در جهان ما نیز ادامه دارد. محمد(ص) الگویی تازه معرفی کرد: بزرگی حقیقی نه در توان انتقام، بلکه در شجاعتِ بخشش معنا پیدا میکند.
ب. مبارزه با تبعیض
هیچ داستانی بهتر از سرگذشت بلال بن رباح، بردهای سیاهپوست از حبشه، عمق مبارزه محمد(ص) با تبعیض را به تصویر نمیکشد. بلال زیر شکنجههای وحشیانه اربابش در مکه، به جرم ایمان به دین تازه، روی شنهای داغ کشیده میشد و تخته سنگی عظیم بر سینهاش گذاشته میشد. درد و رنج او بیحد و حصر بود، اما ایمانش پایدار ماند. سرانجام، یاران پیامبر با پرداخت بهای آزادی او را نجات دادند. حضرت محمد(ص) که صدای عمیق و پرطنین بلال را میشناخت، او را به مقامیبیسابقه گماشت: اولین مؤذن اسلام؛ کسی که هر روز پنج بار، جامعه را به سوی وحدت و عبادت فرا میخواند.
اوج این نمایش انسانی در روز فتح مکه رخ داد. حضرت محمد(ص) پیروزمندانه وارد شهری شد که روزی او را از خود رانده بود. نگاه تمام اشراف مغرور قریش به او دوخته شده بود، و کعبه، مرکز قدرت نمادین و پرستش بتهای قبیلهای، پیش رویش قرار داشت. در آن لحظه، به جای آنکه نقش یک فاتح صرف را بازی کند، بلال را فراخواند و دستور داد تا بر بام کعبه برود و اذان بگوید؛ مقدسترین مکان عربستان، قلب تپنده هویت قبیلهای، اکنون سکویی برای صدای برابری بود.
تصور کنید: یک برده سابق سیاهپوست، بر فراز نماد اشرافیت عرب، ایستاده و با صدای رسایش، برابری انسانها را در برابر خدا فریاد میزند. این لحظه، بیانیهای انسانی و قدرتمندتر از هر خطبه سیاسی بود؛ تئاتری عمومیبرای فروپاشی سلسله مراتب نژادی و نمایشی آشکار از اصول پیامبر. پیش از آنکه برابری به قانون تبدیل شود، محمد (ص) آن را در خاطره مردم حک کرد.
این اصول بعدها در خطبه حجةالوداع، آخرین سخنرانی عمومیپیامبر و به مثابه منشور جامعه نوین اسلامی، به صراحت بیان شد. او در برابر دهها هزار نفر بنیاد برتریجویی نژادی را ویران کرد:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ... أَلَا لَا فَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلَى عَجَمِیٍّ... إِلَّا بِالتَّقْوَى»
«ای مردم!... آگاه باشید که هیچ عربی بر غیرعرب برتری ندارد، مگر به تقوا.» (ابن حنبل، مسند، ج ۳۸، ص ۴۷۴، حدیث ۲۳۴۸۹)
با این خطبه، معیار ارزشمندی «نژاد و خون» جای خود را به معیار انقلابی «شخصیت و کردار» داد؛ پیامیکه جامعهای نو را بنیاد نهاد و مسیر برابری را برای همیشه روشن کرد.
ج. طرحی برای همزیستی
در چشمانداز معنوی حضرت محمد(ص)، تاریخ پیامبران رشتهای پیوسته بود، نه مجموعهای از ادیان جداگانه و رقیب. او خود را بنیانگذار دینی نو نمیدید، بلکه احیاگر همان پیام باستانی میدانست که از ابراهیم آغاز شده، در موسی به قانون تبدیل گشته و در وجود عیسی و مادرش مریم به اوج معنویت رسیده بود. قرآن، سرشار از آیات احترامآمیز نسبت به موسی، عیسی و مریم است؛ احترامیکه صرفاً ادای دیپلماتیک نیست، بلکه پایهای برای جهانبینی و پروژه اجتماعی محمد بود.
وقتی در سال ۶۲۲ میلادی حضرت محمد(ص) به یثرب (مدینه) وارد شد، شهری یکدست و آرام پیش رو نداشت. او وارد جعبه باروتی شده بود؛ ترکیبی بیثبات از قبایل عربی جنگزده (اوس و خزرج) که دههها خون ریخته و چندین قبیله ثروتمند یهودی که در کنارشان زندگی میکردند. او به عنوان داوری بیطرف برای پایان دادن به هرجومرج دعوت شده بود.
اما راهحل او چیزی فراتر از صلح موقت بود. او سندی بنیان نهاد که میتوان آن را یکی از پیشرفتهترین قراردادهای اجتماعی دوران باستان دانست: «میثاق مدینه». این قرارداد، شاهکاری در دولتسازی بود. محققان مدرن آن را چارچوب اولیه یک جامعه چندفرهنگی میدانند، زیرا وحدت را بدون تحمیل یکنواختی برقرار میکرد. همه گروهها ـ مسلمانان مهاجر، مسلمانان مدینه و قبایل یهودی ـ ذیل مفهوم فراگیر «جامعه» تعریف شدند. در عین حال، آزادی دین تضمین شد:
«لِلْیَهُودِ دِینُهُمْ وَلِلْمُسْلِمِینَ دِینُهُمْ»
«یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خود.» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۴)
میثاق، همچنین پیمان دفاعی مشترک بود: هر حملهای به یکی، حمله به همه تلقی میشد. این اقدامی آرمانگرایانه نبود؛ اوج عملگرایی سیاسی بود. محمد(ص) که پیروانش در اقلیت بودند، نمیتوانست با زور شهر را متحد کند. با ارائه امنیت و خودمختاری به همه، رقبا به سهامدارانی در پروژهای مشترک تبدیل شدند.
نمونه دیگری از این رویکرد در دیدار او با هیئت شصتنفره مسیحیان نجران آشکار شد. پس از مناظرهای جدی، زمانی که آنان برای عبادت آماده شدند، محمد(ص) به آنها اجازه داد تا مراسم خود را در مسجد او برگزار کنند. این تصویر، مسیحیان در حال نیایش در قلب فضای عبادی مسلمانان، نمادی قدرتمند از دیدگاه او بود. دیدار با یک معاهده صلح پایان یافت که امنیت و آزادی دینی آنان را تضمین میکرد.
تکاندهندهترین بخش، وقتی بود که محمد(ص) خود را ضامن و مدافع حقوق هر مسیحی و یهودی معرفی کرد و با زبانی قاطع به مسلمانان هشدار داد:
«ألا مَن ظلمَ مُعاهدًا، أوِ انتقصَهُ، أو کلَّفَهُ فوقَ طاقتِهِ، أو أخذَ منهُ شیئًا بغَیرِ طیبِ نفسٍ، فأَنا حَجیجُهُ یومَ القیامةِ»
«آگاه باشید! هر کس به یک غیرمسلمانِ همپیمان ستم کند، یا حق او را پایمال نماید، یا او را به کاری فراتر از توانش وادارد، یا چیزی را بدون رضایت قلبیاش بگیرد، من در روز قیامت، شاکی و خصم او خواهم بود» (ابی داوود، صحیح، 3052)
تصور کنید: بنیانگذار یک تمدن، اعتبار و شفاعت اخروی خود را به رفتار عادلانه با اقلیتها گره زده است. این دیگر صرفاً قانون مدنی نبود؛ پیمانی الهی بود که حفاظت از دیگران را به بخشی از ایمان مسلمان تبدیل میکرد.
این اسناد نشان میدهند که جامعه مدنظر حضرت محمد، یک کلونی یکنواخت عقیدتی نبود، بلکه ترکیبی رنگارنگ از باورهای مختلف بود که با چسب عدالت و کرامت انسانی به هم پیوند خورده بودند. او به ما آموخت که قدرت واقعی، نه در حذف «دیگری»، بلکه در تضمین امنیت و شکوفایی اوست.
د. بازتعریف جنسیت و خانواده
برای درک عمق انقلاب حضرت محمد(ص) در بنیاد خانواده، باید از جایی شروع کنیم که او آغاز کرد: جایی که زن در آن چیزی بیش از دارایی مردان نبود و دختربچهها گاهی حتی پیش از آنکه فرصت زندگی پیدا کنند، در خاک دفن میشدند.
زندگی شخصی حضرت محمد(ص) خود یک اعلامیه علیه این نظم بود. نقطه آغاز این تحول، ازدواج او با زنی بود که هیچ شباهتی به تصویر کلیشهای «زن مطیع» نداشت. خدیجه، تاجر بزرگ و بانوی بانفوذ مکه، کاروانهایش راههای شام و یمن را درمینوردید و مردم او را «امیرة قریش» مینامیدند. او بود که استعداد و درستکاری جوانی به نام محمد را دید، به او اعتماد کرد، و با شکستن سنتهای زمانه، خودش از او خواستگاری نمود.
ازدواجشان تنها پیوندی عاشقانه نبود؛ شراکتی بود بر پایه اعتماد، احترام و حمایت متقابل. بیستوپنج سال در کنار هم ماندند. خدیجه نخستین کسی بود که به رسالت محمد ایمان آورد و سرمایهگذار اصلی جنبشی شد که بعدها تاریخ را تغییر داد.
اما انقلاب فقط در سطح نمادین نبود؛ در زندگی روزمره نیز مشهود بود. روایتها میگویند محمد(ص) در خانه همچون یک شریک رفتار میکرد، نه مردی که انتظار خدمت بیچونوچرا داشت. همسرش بعدها شهادت داد:
«کَانَ یَکُونُ فِی مِهْنَةِ أَهْلِهِ»
«او همواره در خدمت خانوادهاش بود.» (بخاری، صحیح، 676)
اما «خدمت» در قاموس محمد چه معنایی داشت؟ روایتها میگویند او کفشهایش را خود وصله میزد، لباسش را میدوخت و شیر گوسفندان را میدوشید. (مجلسی، بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۲۲۸) این رفتارها نه ناشی از نیاز، بلکه انتخابی آگاهانه بود؛ بازتعریفی از مردانگی: مردانگیای که در فروتنی و شراکت معنا پیدا میکند، نه در فرمان دادن و سلطه.
این بازتعریف در رابطه او با دخترش فاطمه به اوج رسید. در فرهنگی که تولد دختر ننگ شمرده میشد، محمد(ص) پدری بود که این تابو را در برابر چشم همه در هم شکست. روایتها میگویند:
«إِذَا دَخَلَتْ عَلَیْهِ قَامَ إِلَیْهَا فَأَخَذَ بِیَدِهَا وَقَبَّلَهَا وَأَجْلَسَهَا فِی مَجْلِسِهِ»
«هرگاه فاطمه وارد میشد، او به احترامش برمیخاست، دستش را میگرفت، او را میبوسید و در جای خود مینشاند.» (ابوداوود، سنن، ۵۲۱۷؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۴۰)
این تصویر ساده ـ برخاستن مردی قدرتمند در برابر دخترش ـ در آن بافت اجتماعی یک حرکت انقلابی بود. محمد قانون تازهای برای احترام به زنان نمینوشت؛ او هر روز آن را زندگی میکرد و با جملهای ساده آن را به اصل ابدی بدل ساخت:
«خَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لِأَهْلِهِ وَأَنَا خَیْرُکُمْ لِأَهْلِی»
«بهترین شما کسی است که برای خانوادهاش بهترین باشد، و من بهترین شما برای خانوادهام هستم.» (عاملی، وسائل الشیعة، ج ۲۰، ص ۱۷۱، ح ۲۵۳۳۹)
پیام او روشن بود: اگر قرار است تغییری در جامعه شکل بگیرد، باید از خانه آغاز شود. خصوصیترین و مقاومترین حوزه اجتماع، خانواده است؛ اگر انقلاب در آنجا شکست بخورد، در عرصه عمومی نیز شانسی نخواهد داشت. به همین دلیل بود که زندگی خانگی حضرت محمد یک صحنه آموزشی بود: ازدواج با زنی قدرتمند، کمک در کارهای خانه، احترام آشکار به دخترش. در جهان او، خانه پیامبر پنهانگاه نبود، بلکه فضایی عمومیبود؛ او آگاهانه از همین فضا استفاده میکرد تا نشان دهد فرهنگ را نمیتوان تنها با قانون تغییر داد؛ باید آن را زیست و نمایش داد. انقلاب علیه پدرسالاری پیش از آنکه در خیابانها دیده شود، در چهاردیواری خانه او آغاز شد.
ه. قدرتِ نداشتن
در سالهای آخر زندگی، محمد(ص) دیگر بر بیشتر شبهجزیره عربستان حکم میراند. غنائم جنگی و ثروت قبایل یکی پس از دیگری راهی مدینه میشد. اما هر کس که با رؤیای قصرهای باشکوه و دربار مجلل به دیدار او میآمد، با صحنهای شگفتانگیز روبهرو میشد: خانه «فرمانروای عربستان» چیزی نبود جز چند اتاقک گِلی با سقفهایی از شاخه و برگ نخل.
زندگی خصوصی او تجسم انضباطی بود که عمداً انتخاب کرده بود. بسترش پوستی پر از لیف خرما بود. بارها پیش آمد که در خانهاش برای روزها آتشی برای پخت غذا روشن نمیشد. هرچه به دستش میرسید، پیش از آنکه جمع شود، میان فقرا تقسیم میشد.
اما تکاندهندهترین تصویر، واپسین صحنه زندگی اوست. محمد(ص)، مردی که قدرتش مرزهای شبهجزیره را درنوردیده بود، در لحظه مرگ حتی پولی برای خانوادهاش نداشت. زرهاش نزد یک یهودی در مدینه گرو بود، در ازای چند پیمانه جو برای نان روزانه.
«تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَدِرْعُهُ مَرْهُونَةٌ عِنْدَ یَهُودِیٍّ»
(بخاری، صحیح بخاری، ۲۹۱۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۱۸۷، ح ۳۷۰۲)
این فقر نبود. این انتخاب بود. در فرهنگی که شکوه و تجمل معیار قدرت به شمار میرفت، او عمداً این قواعد را شکست. با کنار گذاشتن قصر و زر و زیور، رهبری را از نو تعریف کرد؛ رهبریای که نه بر نمایش، بلکه بر اقتدار اخلاقی و خدمت استوار بود. همین سادگی، او را نزدیکترین رهبر به فقیرترین مردم زمانهاش میساخت. و همین سادگی، آخرین بهانه را از دست منتقدانش میگرفت: چگونه میشد او را به سودجویی شخصی متهم کرد، وقتی حتی در دم مرگ، چیزی برای خود نگاه نداشته بود؟
بخش سوم: معماری یک آگاهی نوین
انقلاب حضرت محمد(ص) صرفاً یک تحول سیاسی یا اجتماعی نبود؛ در عمیقترین لایهی آن، یک انقلاب در آگاهی بشر بود. او در پی ساختن انسانی نوین بود: انسانی که با عقلی رها شده میاندیشد، به کرامت ذاتی خود و دیگران باور دارد، ارزش را در کار و تلاش میجوید و خود را نه مالک، که مباشر و امانتدار این سیاره میداند.
فرمان جستجوی دانش
محمد(ص) مردمی را خطاب قرار میداد که حقیقت را تنها از دهان شیخ قبیله و در سایه چادر خود میشناختند. او نخستین کسی بود که آنان را فراخواند تا از این مرزها فراتر روند:
«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّینِ»
«دانش را بجویید، حتی اگر در چین باشد.» (مجلسی، بحار الأنوار، ج ۱، ص ۱۷۷، ح ۴۷)
برای یک عرب قرن هفتم، «چین» اخر «دنیا» بود؛ سرزمینی افسانهای در آن سوی جهان، با زبانی بیگانه، آیینهایی ناشناخته و بیرون از قلمرو ادیان ابراهیمی. این دعوت، اعلامیهای بود رادیکال: دانش، میراثی جهانی است و هرکجا که یافت شود باید برای بدست آوردنش تلاش کرد.
اما پیام او به همینجا ختم نشد. حضرت محمد(ص) این جستوجوی بیمرز را نه یک توصیه اخلاقی، که یک وظیفه شرعی معرفی کرد؛ وظیفهای که بر دوش همه نهاده شد، بیاستثنا:
«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَمُسْلِمَةٍ»
«طلب دانش بر هر مرد و زن مسلمانی واجب است.» (کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۰)
در جامعهای که صدای زن شنیده نمیشد و جایگاه او چیزی میان ملک و میراث بود، قرار دادن «زن مسلمان» در کنار «مرد مسلمان» برای کسب دانش کاری بود انقلابی. او بدین ترتیب مهمترین خط قرمز فرهنگ مردسالار زمانه را شکست. این نخستین بار بود که ایمان و عقل، زن و مرد، در یک جمله کنار هم قرار میگرفتند.
در جنگ بدر هر اسیری که سواد داشت، میتوانست آزادی خود را با آموزش خواندن و نوشتن به ده کودک مسلمان به دست آورد. او تهدید بالقوه دشمن را، به سرمایهای برای ساختن تمدنی باسواد تبدیل نمود. این تغییر تهدید به فرصت، نشانی از نبوغ یک معمار اجتماعی بود.
کرامت ذاتی انسان
در افق خشک و قبیلهای عربستان سده هفتم، جایی که ارزش آدمی نه در انسانیت او، که در تبار و خون خلاصه میشد، حضرت محمد(ص) در حال بنیان نهادن اندیشهای تازه بود: کرامت برای هر انسان، بیهیچ قید و شرط.
این اندیشه در رسالهای فلسفی نوشته نشد؛ بلکه در صحنهای ساده، در کوچههای غبارآلود مدینه جان گرفت. تاریخ این تصویر را به یاد ما سپرده است: محمد(ص) در جمع یاران نشسته بود که کاروانی از تشییع جنازهای یهودی گذشت. او، پیامبر و رهبر جامعهای نوپا، ناگهان به سبکی احترام آمیز برخاست و ایستاد. حرکتش، برای همراهانش عجیب بود. یکی با تردید و شاید اندکی سرزنش زمزمه کرد: «این جنازهی یک یهودی است!»
پاسخ محمد(ص) همانقدر کوتاه بود که کوبنده:
«أَلَیْسَتْ نَفْسًا؟»
«آیا او یک انسان نبود؟» (بخاری، صحیح البخاری، حدیث ۱۳۱۲)
این تنها یک پرسش نبود. جملهای بود که مرزها را شکست. احترام او به آن جسد، نه احترام به یک دین دیگر، که ادای حرمت به ذات انسان بود.
این جهانبینی در سخنان دیگرش نیز روشنتر میشود:
«مَا شَیْءٌ أَکْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ابْنِ آدَمَ»
«در پیشگاه خداوند، هیچ چیزی گرامیتر از فرزند آدم نیست.» (طبرانی، المعجم الأوسط، ج ۶، ص ۱۶۰، ح ۶۰۷۲)
برای جامعهای که انسان را با قبیله و نسب میسنجید، چنین کلامی تکاندهنده بود. این همان سنگ بنایی شد که محمد(ص) بر آن تمدنی تازه را بنا نهاد؛ تمدنی که کرامت را نه میراث خون، بلکه حق خدادادی هر فرد میدانست.
تشویق به کار و تولید
در دل جامعهای که نان شبش را با شمشیر و از راه غارت بدست می آورد، محمد(ص) نه تنها پیامبری روحانی، بلکه معمار یک اقتصاد پویا بود؛ اقتصادی که در آن تلاش، کار و خلاقیت، ستون اصلی زندگی اجتماعی به شمار میرفت. او به مردم نشان داد که ارزش واقعی انسان در فعالیت و کوشش اوست، نه صرفاً در خون و تبار.
روزی در میان استقبال مردم، مردی از انصار را دید که دستانش از کار سخت، پینهبسته و زخمیبود؛ حاصل تلاش برای تأمین نان خانواده. محمد(ص) مکث کرد، خم شد، دستان او را گرفت و بوسید. سپس با لحنی آسمانی و انسانی گفت:
«هذِهِ یَدٌ لا تَمَسُّهَا النّارُ»
«این دستی است که آتش [دوزخ] آن را لمس نخواهد کرد.» (ابن اثیر، أسد الغابة، ج2، ص269)
این لحظه، یک درس اخلاقی و اجتماعی بود. پیامبر به مردم آموخت که کار، عبادت است و تلاش برای تأمین زندگی خود و دیگران، بالاترین کرامت را دارد. او با عمل خود نشان داد که جامعهای موفق، آن است که در آن هر فرد بتواند با استعداد و کوشش خود، سهمی از تولید و رفاه داشته باشد.
حضرت محمد و توسعه محیط زیست
در جهانبینی حضرت محمد(ص)، انسان نه مالک، که «خلیفه» یا مباشر و امانتدار خداوند بر روی زمین است؛ نقشی که وظیفهاش آبادانی است، نه تخریب. این دیدگاه، یک بومشناسی توحیدی را شکل میدهد که در آن، حفاظت از طبیعت، خود یک عمل عبادی است.
این مسئولیت مقدس در توصیههای عملی او تبلور مییافت. مشهورترین دستور او، فراخوانی به امید و سازندگی تا آخرین لحظه است، عملی که ارزش آن نه در نتیجه فوری، بلکه در نفسِ مسئولانه بودن آن است:
«إِنْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ فِی یَدِ أَحَدِکُمْ فَسِیلَةٌ... فَلْیَغْرِسْهَا»
«اگر قیامت برپا شد و در دست یکی از شما نهالی بود... باید آن را بکارد.»( نوری، مستدرک الوسائل، جلد ۱۳، صفحه ۴۶۰، حدیث ۱۵۸۹۶)
این نگرش، با یک اصل هوشمندانه حقوقی-اقتصادی پیوند خورد که مالکیت را نه به قدرت، که به کار و احیا گره میزد و هر کسی که زمین بی صاحبی را آباد میکرد مالک آن زمین شمرده میشد.:
«مَنْ أَحْیَا أَرْضًا مَیِّتَةً فَهِیَ لَهُ»
«هر کس زمین مردهای را زنده (آباد) کند، آن زمین از آن اوست.»( کلینی، الکافی، جلد ۵، صفحه ۲۷۹، حدیث ۱)
این دایره رحمت، تمام موجودات را در بر میگرفت. او با تعریف داستان مردی که تنها به خاطر سیراب کردن یک سگ تشنه آمرزیده شد («فَشَکَرَ اللَّهُ لَهُ فَغَفَرَ لَهُ»)، نشان داد که کوچکترین عمل محبتآمیز در این شبکه به هم پیوسته حیات، بازتابی ابدی دارد.( بخاری، صحیح البخاری، حدیث ۶۰۰۹)
این اصول، طرحی جامع برای یک زندگی معنادار و جامعهای عادلانه است؛ طرحی که برای انسان مدرن در مواجهه با بحرانهای زیستمحیطی و معنوی، همچنان الهامبخش و راهگشاست.
انسانی کردن امر غیرانسانی: آییننامه نبرد
در قرن هفتم، جنگ چیزی بیش از یک درگیری نظامی نبود؛ صحنهای از خشونت مطلق که در آن جان انسانها، غیرنظامیان، اسیران و حتی پیکرهای بیجان، هیچ ارزش و حرمت واقعی نداشتند. در چنین جهانی، حضرت محمد(ص) مجموعهای از اصول اخلاقی و قانونی وضع کرد که نه تنها در زمان خود انقلابآفرین بود، بلکه پایههای بسیاری از حقوق بشر و قوانین بینالملل بشردوستانه امروز را شکل داد. او جنگ را ستایش نکرد؛ بلکه میخواست حتی در میان وحشیانهترین امواج طبیعت انسانی، اخلاق را زنده نگه دارد.
در سرزمینی که جنگ به سرگرمی هولناک و خشونت به یک عادت بدل شده بود، پیامبر یک دکترین نظامی رادیکال ارائه داد. دکترین او تلاش کرد تا انسانیترین چهره ممکن را به امری ذاتاً غیرانسانی بدهد. بنیادیترین اصل آن، تمایز میان جنگجویان و غیرنظامیان بود:
«... وَلاَ تَقْتُلُوا شَیْخًا فَانِیًا وَلاَ طِفْلاً وَلاَ صَغِیرًا وَلاَ امْرَأَةً».
«...پیرمردان فرتوت، نوزادان، کودکان و زنان را به قتل نرسانید.» (ابی داود، سنن، حدیث 2614)
این تنها یک توصیه اخلاقی نبود؛ یک دستور الزامآور بود، مدونشده قرنها پیش از کنوانسیونهای ژنو، که نشان میداد احترام به زندگی، حتی در میانه جنگ، امری واجب است.
حمایت او از کرامت انسانی پس از مرگ نیز ادامه یافت. در زمانی که مثله کردن دشمن کشته شده امری رایج بود، حضرت محمد(ص) این عمل را به شدت ممنوع کرد و نشان داد که حتی در مرگ، حرمت انسان محفوظ است. این نه تنها اخلاقی بود، بلکه استراتژیک؛ زیرا جلوه خشونت بیپایان و انتقامجویی را میگرفت.
رفتار او با اسیران جنگی، اوج این منش انسانی بود. در عصری که اسیران معمولاً به بردگی یا مرگ محکوم میشدند، او فرمان داد:
«اِسْتَوْصُوا بِالأُسَارَى خَیْرًا.»
«سفارش مرا در نیکی به اسیران بپذیرید.» (طبرانی، المعجم الکبیر، حدیث 18443)
ابوعزیز بن عمیر، یکی از اشراف مکه که در بدر اسیر شد، بعدها روایت میکند که چگونه سربازان مسلمان، غذای بهتر خود را به او دادند و خود به خرما قناعت کردند.
او میدانست که هدف نهایی جنگ، رسیدن به صلح پایدار است و صلح در زمین سوخته نمیروید. بنابراین، تخریب زیرساختها و منابع حیاتی دشمن را ممنوع کرد:
«...وَلاَ تَقْطَعَنَّ شَجَرَةً مُثْمِرَةً...»
«...و هیچ درخت میوهداری را قطع نکنید...» (الکافی، کلینی، ج5، ص29، حدیث 6)
این مجموعه اصول، دکترین نظامیای عمیقاً اخلاقی و انسانی ساخت؛ دکترینِ قدرتی که نه به توحش، بلکه به مسئولیت و حفظ عدالت و کرامت گره خورده بود—حتی در تاریکترین روزهای جنگ و آشوب.
جنگ محمد(ص) علیه فقر:
در جهانبینی حضرت محمد(ص)، فقر یک مصیبت اجتنابناپذیر نبود، بلکه یک بیعدالتی بود که باید ریشهکن میشد. رویکرد او یک سیستم مبتنی بر صدقات پراکنده نبود؛ بلکه یک بازمهندسی رادیکال در مفهوم «عبادت» و «ارزش» بود. او یک اقتصاد الهی طراحی کرد که در آن، بالاترین سرمایه معنوی از طریق خدمت به آسیبپذیرترین اقشار جامعه به دست میآمد.
در جامعهای که یتیم، بیدفاعترین عضو بود ، محمد(ص) برای سرپرستی از او، پاداشی را تعیین کرد که از هر ثروت دنیوی فراتر میرفت: نزدیکی شخصی به خود او در بهشت. او این وعده را با یک ژست فیزیکی قدرتمند و فراموشنشدنی به تصویر کشی دو انگشت وسط دستانش را در کنار هم قرار داد و فرمود :
«أَنَا وَکَافِلُ الْیَتِیمِ فِی الْجَنَّةِ هَکَذَا»
(پیامبر فرمودند:) «من و سرپرست یتیم، در بهشت اینچنین (نزدیک) هستیم.» . (بخاری، صحیح البخاری، حدیث ۶۰۰۵)
شاید هیچیک از تعالیم او به اندازه بازتعریف اولویتهای معنوی، انقلابی نباشد. او به صراحت، اعمال عبادی فردی را در جایگاهی پس از خدمت به خلق قرار داد. او مقایسهای را مطرح کرد که هسته اصلی دیدگاهش را آشکار میسازد:
«لَأَنْ أَمْشِیَ مَعَ أَخٍ لِی فِی حَاجَةٍ حَتَّى أَقْضِیَهَا لَهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَعْتَکِفَ فِی مَسْجِدِی هَذَا شَهْراً»
«اینکه برای برآوردن نیاز برادرم قدمیبردارم تا آن را برآورده سازم، برایم محبوبتر از آن است که یک ماه در این مسجدم (مسجد النبی) اعتکاف (خلوتگزینی عبادی) کنم.»( طبرانی، المعجم الأوسط، جلد ۶، صفحه ۲۹۲، حدیث ۶۴۴۱)
برای درک عمق این جمله، باید قداست «مسجد النبی» و ارزش «اعتکاف» را درک کرد. اعتکاف یک ماهه در مقدسترین مسجد آن زمان، یکی از والاترین اشکال عبادت فردی بود. با این حال، محمد(ص) اعلام میکند که یک عمل ساده خدمت اجتماعی—راه رفتن برای رفع مشکل یک فرد—نزد خداوند از آن خلوتگزینی یک ماهه، ارزشمندتر است. این یک بازنگری کامل در معنای دینداری بود. او به پیروانش آموخت که خداوند را نه در انزوای صومعه، که در شلوغی بازار، در خانه فقرا و در تلاش برای برقراری عدالت باید جستجو کرد. در سیستم او، رفاه اجتماعی نه یک انتخاب، که جوهره ایمان است.
نتیجهگیری: درمانی ماندگار برای عصر نارضایتی
برای سنجش نهایی استقامت محمد(ص) و جامعهاش، باید به داستان تحریم سه ساله اجتماعی و اقتصادی که بر قبیله او، بنیهاشم، تحمیل شد، بازگشت. آنها به درهای خشک رانده شدند و از غذا و تجارت محروم گشتند. صدای گریه کودکان گرسنهشان در مکه شنیده میشد. این دوره از سختی شدید، گواهی نهایی بر پایداری و امید تزلزلناپذیر او و جامعهاش در برابر ناامیدی است.
این داستان، و تمام داستانهای پیش از آن، یک چهره با اهمیت تاریخی جهانی را آشکار میکند. زندگی محمد(ص) الگویی قانعکننده و منسجم از این است که چگونه یک فرد، مسلح به اعتقادی عمیق و چشماندازی انقلابی برای کرامت انسانی، میتواند جهانی را از نو بسازد.
پاسخ او به «عصبیت» زمانهاش، مستقیماً با دوران ما که درگیر قطبیسازی سیاسی و سیاستهای هویتی است، سخن میگوید. در برابر قبیلهگرایی سیاسی ما، او طرحی برای یک «جامعه» مدنی ارائه میدهد که بر اساس یک قرارداد اجتماعی مشترک، و نه هویتهای انحصاری، بنا شده است.
در برابر چرخههای بیپایان خشونت و انتقام ما، او الگوی رحمت رادیکال را به عنوان یک استراتژی برای شکستن این چرخهها به کار میگیرد.
در برابر نابرابریهای اقتصادی سرسامآور و بحران اعتماد به رهبری ما، اخلاق سادگی او پادزهری برای مادیگرایی و الگویی برای قدرتی است که از خدمت، و نه انباشت، برمیخیزد.
در برابر ساختارهای نژادپرستانه و مردسالارانه پایدار، ارتقای جایگاه به حاشیه راندهشدگان توسط او، چالشی مستقیم است.
حضرت محمد(ص) شخصیتی نیست که به قرن هفتم محدود شود. او صدایی است که پاسخهایش به پرسشهای جاودانه عدالت، معنا و جامعه، با وضوحی شگفتانگیز در دوران پرآشوب ما طنینانداز میشود. زندگی او یک نسخه شفابخش است، نه یک فراخوان برای تغییر دین، بلکه یک فراخوان برای بازاندیشی در مورد امکان ساختن جهانی عادلانهتر و انسانیتر. او یک یادآوری قدرتمند است که بزرگترین انقلابها، اغلب از غیرمحتملترین مکانها آغاز میشوند.
منابع:
- البخاری، محمد بن اسماعیل. صحیح بخاری. بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۹۹۷.
- ابن حنبل، احمد بن حنبل. مسند امام احمد بن حنبل. بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۹۹۹.
- الحرّ العاملی، محمد بن حسن. وسائل الشیعه. قم: مؤسسه آل بیت برای احیای تراث، ۱۹۹۳.
- کلینی، محمد بن یعقوب. الکافی. بیروت: دار الکتب الاسلامیه، ۱۹۸۶.
- مجلسی، محمد باقر. بحار الأنوار. بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۳.
- نوری طبسی، محمد حسین. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل. قم: مؤسسه آل بیت برای احیای تراث، ۱۹۸۷.
- سیجستانی، ابی داوود. سنن ابی داوود. بیروت: دار الرساله العالمیه، ۲۰۰۹.
- الطبرانی، سلمان بن احمد. المعجم الکبیر. بیروت: کتابخانه ابن تیمیه، ۱۹۹۴.
- الطبرانی، سلمان بن احمد. المعجم الأوسط. بیروت: کتابخانه ابن تیمیه، ۱۹۹۴.
- ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق). من لا یحضره الفقیه. بیروت: دار اضواء، ۱۹۹۲.
- ابن اثیر، عز الدین. أسد الغابة فی معرفة الصحابة. بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۹۹۴.
- ابن هشام، عبد الملک. السیره النبویة. بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۹۹۰.
[1] sahafkashani@isca.ac.ir استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامیر